_آی ی ی ی پام
نیوشا_ چی شد؟
_فکر کنم لیوان شکسته رفت تو پام .
نیوشا منو نشوند لب استخر
نیوشا _اخه دیوونه چرا کفشاتو در اوردی
با عصبانیت گفتم_ به همون دلیلی که تو در اوردی
یهو یه نگاه به من انداخت یه نگاه به خودش پقی زد زیر خنده
_ددد مرگ چته میخندی دیوونه شدی من دارم از درد میمیرم اونوقت تو داری هر هر میخندی...در بیار این شیشه رو از پام...
همونطور که میخندید و شیشه رو بیرون میکشید گفت
_ناتا خوشم میاد تا اخرین لحظه همسان بودنمونو حفظ کردیم ..ببین
بلند شد وایساد ...
نگاهی به سر تا پاش انداختم ،اونم عین من نه کلاگیس داشت نه کت و نه کفش ، دامنشم مثل مال من بسته بود دور کمرش ...
نیوشا_شدیم عین زن تارزان یه نیم چه لباس ، موهای پریشون ، ناخن داراز وای وای وای ،اگه بابا تیمسارمون با این سر و وضع ببینتمون باید کلاشو بزاره بالاتر ...دوباره هرهر زد زیر خنده ...
منم خندم گرفت .
صدایی خندمونو قطع کرد
به ما هم بگین بخندیم .
سرهنگ بود که با لبخند ایستاده بود .
نیوواسه اولین بار با دست پاچگی گفت
_ ااا نه چیز مهمی نبود ..
بعد سرشو انداخت پایین و سریع گره دامنشو باز کرد دنباله لباس افتاد رو پاهای سفید و خوشکلش .
جانم نیوشا و خجالت ؟ داشتم شاخ در میاوردم .
سرهنگ_اگه چیز مهمی نیست پس بریم .
نیو هم عین خر سرشو انداخت پایین و همراش رفت .
داشتم دور شدنشونو نگاه میکردم که یهو یاد پای زخمیم افتادم .
_ااا نیو وایسا ..با تو ام ... وایسا کمکم کن ..نیوشا
نه خیر انگار گوشش کر شده بود
_ ای بگم خدا چیکارت کنه حالا من با این پا چطوری بیا تا ماشین ؟
گره دامنو با عصبانیت باز کردم اروم بلند شدم وایسادم تا اولین قدمو برداشتم از درد دلم تو هم شد
_وای ...ای توف به ذاتت نیوشا ...حالا چیکار کنم.
یهو یکی از پشت گرفتم تو بغلم و از زمین بلندم کرد ...
جیغ بلندی کشیدم
_ بهت نمیاد ادای دخترای ترسو رو در بیاری
خدای من هاکان بود .
یهو ضربان قلبم رفت رو هزار،عطر تنش ،گرمی اغوشش داشت دوباره دیوونم میکرد . اما نباید خودمو میباختم .
با عصبانیت گفتم به شمام نمیاد این قدر مهربون باشید .
یکتای ابروشو انداخت بالا
_خوبه باز جسور شدی. از این ناتاشا بیشتر خوشم میاد .
داشتم بیقرار میشدم تقلا کردم و با خشم گفتم
_بزارینم زمین خودم میام ..
اما اون توجهی به من نکرد .
روانشناسی...
ما را در سایت روانشناسی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : naser irankala18181 بازدید : 160 تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1392 ساعت: 15:01